امروز بالاخره بعد یک ماه رفتم مطب استاد!
آخراش بود که یه خانم و آقایی اومدن و شرح حال گرفتم و منتظر بودم استاد بیاد! خانمه بعد کلی خوش صحبتی پرسید دانشجویی؟ سال چندی!؟ قصد نداری از ایران بری؟!
گفتم سال پنج و چرا اتفاقا قصد دارم! داشتم با خودم میگفتم "کی قصد نداره آخه تو این اوضاع" که یهویی گفت شمارتو به من بده.! ما یکی از آشناهامون تازه از امریکا اومده! سیتیزنه و استاد دانشگاه! دنبال یه دانشجوی پزشکی میگرده (عَجَب!) که باهم برن! قسمت بود شمارو دیدم! شمارتو بده که باهم آشناتون کنم.!
استاد اومد، ویزیت شد و دارو تجویز شد و تمام! موقع رفتن رو به من گفت خب عزیزم شما نظرت چیه؟! با خنده تشکر کردم و خداحافظی و آرزوی بهتر شدن!
خواستم بگم میتونستم سیتیزن امریکا شم ولی "آرمان های" ما از هرچیز دیگری مهم تر است.بله! اینجوریاس.!
درباره این سایت