The Dawn



امروز قرار بود با بچه ها بریم بیرون!
هفته پیش یه پیام پین کردم تو گروه "سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ساعت ۷:۳۰ رستوران لیو" یکی گفت بعدشم سینما! همه اوکی دادن ولی به دلیل ناز و ادای بچه ها(!) کنسل شد. حالا باید تا بعد از میانترم اطفالیا صبر کنیم ینی حدودا ۲۰ روز دیگه!
ولی ازونجایی که تنهایی هم میشه خوش گذروند، رفتم خرید و آرایشگاه و سینما و امروز رو با یه آب طالبی بستنی یخِ یخ تموم کردم! :هپی
حالا هرچقدم س بخواد راجع به همه چی نظر بده از حجم خوشحالیم کم نمیشه! لعنتی انقد سخته هر دفعه یه چیزی میبینی به جای اینکه بپرسی "چند؟!.چه گرون.!" بگی خوشگله مبارکه.؟!

امروز بالاخره بعد یک ماه رفتم مطب استاد!
آخراش بود که یه خانم و آقایی اومدن و شرح حال گرفتم و منتظر بودم استاد بیاد! خانمه بعد کلی خوش صحبتی پرسید دانشجویی؟ سال چندی!؟ قصد نداری از ایران بری؟!
گفتم سال پنج و چرا اتفاقا قصد دارم! داشتم با خودم میگفتم "کی قصد نداره آخه تو این اوضاع" که یهویی گفت شمارتو به من بده.! ما یکی از آشناهامون تازه از امریکا اومده! سیتیزنه و استاد دانشگاه! دنبال یه دانشجوی پزشکی میگرده (عَجَب!) که باهم برن! قسمت بود شمارو دیدم! شمارتو بده که باهم آشناتون کنم.!
استاد اومد، ویزیت شد و دارو تجویز شد و تمام! موقع رفتن رو به من گفت خب عزیزم شما نظرت چیه؟! با خنده تشکر کردم و خداحافظی و آرزوی بهتر شدن!
خواستم بگم میتونستم سیتیزن امریکا شم ولی "آرمان های" ما از هرچیز دیگری مهم تر است.بله! اینجوریاس.!


تو خونه تاپ و شلوارک نپوشین!
اگه میپوشین، نرین دم در کفشارو مرتب کنین.!
یهویی باد میزنه در بسته میشه، پشت در میمونین! باید برین از همسایه چادر و پیچ گوشتی بگیرین اونوقت (اگه شانس بیارین کسی تو راه پله نباشه و خانمش درو باز کنه) و خودتون به زحمت درو وا کنین.!
وسواس مرتب کردن نداشته باشین.! 




حالا همیشه سر و صدای خودشون کل کوچه رو پر کرده! کیارش و رضا و فاطمه و آرشیدا (نوه هاش) هم کلا تو کوچه زندگی* می کنن.!!

یه دقیقه که صدای آهنگ شنید، سریع اومد بیرون گفت صداش خیلی زیاده ها، کمش کن، اصن برو، اینجا کسی دوس نداره.!

یکم بعد صدا از دورتر شنیده می شد.!

* منظور از زندگی، بازی و جیغ و داد و گاهی دعواست! تمام ساعات روز! تمام روزهای هفته.!



!.And I just give up on him






آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها